اصفهان..اولین سفر
اصفهان و خاله ندا.... امروز(10/3/91)ظهر ساعت 4 داریم حرکت میکنیم بسمت اصفهان...... دیروز اول از همه به خاله ندا گفتیم که تو یه نی نی پسری......خیلی خوشحال شد و جیغ کشید ولی من که هنوز تو شوکم...بعدشم مامانا و بابا حاجی فهمیدن.. یعنی بابا پویا قول داد به کسی نگه ولی به خاطره روحیه من گفت...مامانا هم که به بقیه زنگ زد و ازخوشحالی نمیدونست چه کار بکنه....دایی امیر که از خوشحالی داره پرواز میکنه و همش میگه خدا رو شکر که پسره... شب هم زنگ زدیم به بابا جون و عمه پریا گفتیم.... نمیدونم چمه..حالم خوب نیست..یه جوری ام... تو راهیم...چیزی نخوردم از ترسه حالت تهوع... دوست دارم زودتر برسیم پیشه خاله ندا.. ...
نویسنده :
هدا مامان پارسیا
18:09